Site Language: EN
شکستهShe has broken the glass by accident.
او به طور تصادفی شیشه را شکسته است.Past participle of break; to have caused something to separate into pieces.
He has broken his promise.
او قولش را شکسته است.They have broken the record.
آنها رکورد را شکسته‌اند.I have broken my phone screen.
من صفحه نمایش گوشی‌ام را شکسته‌ام.broken heart
دل شکستهbroken record
رکورد شکستهbroken promise
قول شکستهshattered
fractured
damaged
شکستهThe toy is broken and won't turn on.
این اسباب بازی شکسته است و روشن نمی‌شود.Not working or damaged; unable to function.
The car is broken and needs to be repaired.
این ماشین شکسته است و نیاز به تعمیر دارد.Her phone is broken and cannot make calls.
تلفن او شکسته است و نمی‌تواند تماس بگیرد.The chair is broken and can't hold weight.
این صندلی شکسته است و نمی‌تواند وزن را تحمل کند.broken heart
دل شکستهbroken promise
وعده شکستهbroken record
ضبط شکستهdamaged
faulty
inoperative
