Duolingo English Test Essential Vocabulary
humid
مرطوبIt was a humid day at the beach.
یک روز مرطوب در ساحل بود.Having a lot of moisture in the air.
The air felt humid after the rain.
هوا بعد از باران مرطوب بود.She wiped her brow on the humid afternoon.
او در بعد از ظهر مرطوب پیشانی اش را پاک کرد.The plants thrive in humid conditions.
گیاهان در شرایط مرطوب رشد می کنند.Synonyms
humid weather
هوای مرطوبhumid climate
آب و هوای مرطوبhumid air
هوای مرطوبSynonyms
damp
moist
wet
employee
کارمندThe employee received a bonus for her hard work.
کارمند به خاطر سخت کوشی اش پاداش دریافت کرد.A person who works for another person or organization in exchange for payment.
The employee clocked in early today.
کارمند امروز زودتر ورود زد.Each employee must attend the meeting.
هر کارمند باید در جلسه شرکت کند.The company hired a new employee last week.
شرکت هفته گذشته یک کارمند جدید استخدام کرد.Synonyms
full-time employee
کارمند تمام وقتpart-time employee
کارمند پاره وقتtemporary employee
کارمند موقتSynonyms
worker
staff member
team member
social
اجتماعیShe enjoys social events with her friends.
او از رویدادهای اجتماعی با دوستانش لذت می برد.Relating to society or the way people live together.
They held a social gathering at their house.
آنها یک گردهمایی اجتماعی در خانه خود برگزار کردند.The club organizes social activities every month.
باشگاه هر ماه فعالیت های اجتماعی سازماندهی می کند.He is very active in social causes.
او در امور اجتماعی بسیار فعال است.Synonyms
social interaction
تعامل اجتماعیsocial skills
مهارت های اجتماعیsocial media
رسانه های اجتماعیSynonyms
communal
societal
public
persuade
قانع کردنShe tried to persuade him to join the team.
او سعی کرد او را به پیوستن به تیم قانع کند.To convince someone to do or believe something.
He tried to persuade her to stay.
او سعی کرد او را به ماندن قانع کند.They persuaded me to go to the party.
آنها من را به رفتن به مهمانی قانع کردند.Can you persuade him to help us?
آیا می‌توانی او را به کمک کردن به ما قانع کنی؟Synonyms
persuade someone
کسی را قانع کردنpersuade to do something
به انجام کاری قانع کردنpersuade against
به مخالفت قانع کردنSynonyms
convince
influence
sway
expensive
گرانThis car is very expensive.
این ماشین بسیار گران است.Costing a lot of money; not cheap.
That watch is too expensive for me.
آن ساعت برای من خیلی گران است.Her dress looks expensive and elegant.
لباس او گران و شیک به نظر می‌رسد.Dining at that restaurant is quite expensive.
غذا خوردن در آن رستوران نسبتاً گران است.Synonyms
expensive taste
سلیقه گرانexpensive items
اقلام گرانexpensive lifestyle
سبک زندگی گرانSynonyms
costly
pricey
high-priced
لغات اساسی آزمون انگلیسی دولینگو
کلمات/عبارات894
لغات اساسی آزمون انگلیسی دولینگو
| Terms |
|---|
| .... |
| .... |
| .... |
| .... |
| .... |
سریع‌تر و عمیق‌تر یاد بگیر!
همین الان شروع به یادگیری کن!
اپلیکیشن Memoryto رو دانلود کن!
با دیکشنری تصویری قدرتمند رایگان و فلش‌کارت‌ها.